رابطه عقدههای دوران کودکی و ارتکاب جرایم
رابطه عقدههای دوران کودکی و ارتکاب جرایم رابطه والدین ناسالم و تشکیل شخصیت بزهکارانه در کودک را شاید بتوان رکن اصلی ارتکاب جرایم دانست. بطور کلی والدین هستند که بذر افکار و احساسات را در فرزندان خود میکارند در بعضی از خانوادهها بذر عشق ، محبت احترام و اتکاء به نفس و آزادی و در بعضی دیگر ، بذر ترس ، گناه و اجبار کاشته میشود طبیعی است که گاهی والدین بر سر کودکان خود داد بزنند و شاید اتفاق بیفتد که آنها را تنبیه بدنی کنند. آیا اینها والدین بدی هستند؟ البته که نه ، آنها هم انسانند و مسائل شخصی خود را دارند که باعث میشود گاهی کنترل خود را از دست بدهند اما بعد با محبت یا عذرخواهی آن را جبران مینمایند ولی تعدادی از والدین نیز هستند که یک سری ناراحتی که مدام روی بچههای خود پیاده میکنند و این امر باعث خراب کردن زندگی آنها میشود. این رفتار مثل سم در دوران کودکی در تمام وجود کودک پخش شده و درد ناشی از آن به مرور زمان با طفل بزرگتر میشود.عقدههای کودکی و ارتکاب جرایم:بسیاری از ناهنجاریها و انحرافات افراد خصوصا جوانان و نوجوانان ناشی از عقدههای دوران کودکی که به علل گوناگون درون کودک رشد کرده و در بزرگسالی بصورت یک عمل مجرمانه ظاهر میگردد. این مسئله از اهمیت فوقالعاده ای برخوردار است و لازم است که مسئولین جامعه و قضات و خصوصا والدین کودکان آن را به خوبی مورد توجه قرار دهند. عدم تربیت صحیح و توجه نکردن به خواسته های طبیعی و بچهگانه آنها سختگیریهای بیمورد در بسیاری موارد به تشکیل عقدههای روانی منجر میشود و خواه ناخواه در بزرگسالی این عقدهها به طرق مختلفی گشوده میشود انجام اعمال مجرمانه از جمله این موارد است. در زمانهای گذشته یعنی هنگامی که روانشناسی مراحل ابتدایی خود را پشت سر میگذاشت تعلیم و تربیت کودکان امر سادهای بود، در آن زمان یک رشته قوانین و مقررات تربیتی وجود داشت و هر کودکی میبایست خواه ناخواه از آن پیروی کند، مثلا از کودک میخواستند مطیع ، مودب ، خوش اخلاق باشد. هرگز صدایش را بلند نکند و از مقتضیات محیط و اصول اخلاقی متداول پیروی کند. آرزوی والدین کودکانی بود که روشهای اخلاق و تعلیم و تربیتی را به او بیاموزند تا این مسائل مهم را ملکه ذهن خود کنند. وظیفه تنبیه و گوشمالی نیز از وظایف و اختیارات خاص پدر بشمار میرفت که هر عصر به هنگام بازگشت از کار بدان دست مییازید. اما امروزه وضع تعلیم و تربیت بکلی دگرگون شده است. امروزه از انضباط سخن کمتری به میان میآید و تکیه بیشتری بر روی تعلیم و تربیت میشود. دگرگونی افکار تربیتی در رابطه با کودکان عوامل گوناگونی دارد که از جمله جنگ جهانی و تعلیمات روانشناسانه و مخصوصا روانکاوی است. فروید معتقد بودک که سرچشمه اکثر اختلالات روانی عقبراندگی تمایلات طبیعی مانند غریزه جنسی یا پرخاشگری است و همواره تاکید میکرد که این تمایلات هنگامیکه رانده میشود بصورت اختلالات و بیماریهای روانی بروز میکند.عواطفعواطف از قبیل ترس و خشم تمایلات جنسی و مهرمادری از مسائلی است که میبایست به دقت مورد توجه قرار گیرد . کودک بیش از هر چیز نیاز به عاطفه دارد اما همین عواطف با همه نیکی و ارزش هرگاه از حد معمول بگذرد و کودکان را عنان گسسته بار آورد خطرات براندازی را به دنبال خواهد داشت. این مسئله بیشتر مربوط به سنین بعد از هفتسالگی است به هر حال کودک در مراحل اولیه از عواطف و احساساتی برخوردار است که میبایست به گونهای صحیح مورد توجه قرار گیرد و پرورش صحیح آن به عهده والدین است وگرنه کودک دچار عقده خواهد شد و نهایتا راه انحراف خواهد پیمود.حس پرخاشگری:هرگاه حس پرخاشگری طبیعی کودک آزرده یا رانده شود از چرای طبیعی خود منحرف میگردد، و به لجاجت و قهر تبدیل میشود. کودک اخمو و ترشرو کودکی است که حس پرخاشگری در وی آزرده شده است. در روانشناسی ثابت شده است که هرگاه کودکی را از نیروی پرخاشگری خود محروم کنند ، گرفتار یک حس ناامنی و اضطراب خواهد گردید و بعید نیست برای تامین آرامش خیال خود به یک ناراحتی روحی متوسل شود زیرا تنها به آن وسیله میتواند حمایت از خویش را تامین کند و یا از زیر بار مسئولیت بگریزد و یا آنکه اراده خودش را تحمیل کند. سئوالی که در اینجا پیش میآید این است که در مقابل کودک خود سر و لجباز چه باید کرد. پاسخ به این سئوال آسان است بجای جلوگیری از حس خود سری به کودک باید اجازه داد که این حس بطور سودمندی ابراز گردد. تنها در این صورت است که میتوان ارادههای نیرومند و شخصیتهای قوی بوجودآورد. نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که والدین تا حد ممکن باید از امر و نهی بی مورد بپرهیزند، مثلا وقتی کودک در حال بازی با صندلی است اگر احتمال آسیب او نمیرود نباید او را از این کار بازداشت و گفت: بچهجان به این صندلی دست نزن میافتی. و اگر کودک میخواهد میوه را پوست بکند در صورت امکان باید به او یاد داد که چگونه میوه را پوست میکنند و اگر میخواهد در کاری دخالت کند و به شما کمک نماید باید نحوه آن را به او یاد داد. بنابراین در 90% کارها میتوان کودک را آزاد گذاشت و شیوه صحیح آن عمل را به او آموخت. ولی 10% امور هم هست که انجام آن به هیچوجه به صلاح کودکان نیست و باید آنها را منع کرد. البته توجه داشته باشید اگر کودکی در 90% امور آزاد باشد نهی از 10% را خواهد پذیرفت و از نظر روانی مشکلی برایش ایجاد نمیشود. این توجهات، بردباری زیادی میخواهد ولی هر پدر و مادری که تعلیم و تربیت فرزند را به منزله فنی تلقی کند، باید ساعتهای گرانبها و بیشماری از عمر خود را صرف پرورش کودک نماید درباره کودک باید روش جدی پیش گرفت هنگامیکه کودک را از کار منع میسازدی باید مطلقا دستور را رعایت کند به عبارت دیگر والدین باید حتیالمقدور کودک را منع کنند و آزادش بگذارند ولی اگر او را منع کردند در تصمیم خود راسخ باشند تا زمینه های تربیت صحیح فرزندانرا فراهم آورند. پدر یا مادری میتوانند روش جدی پیش گیرند بدون آنکه ابراز خشم کنند، کودک باید زود دریابد هنگامیکه مادرش گفت نه منظورش نه است و تخلف از آن دستور میسر نیست لکن مادر این کلمه نه را باید حتیالمقدور کمتر بکار برد و آن را تنها برای موارد ضروری اختصاص دهد.آزادی و ارتباط:<در ارتباط با تربیت کودک دو اصل یا شاید دو روش وجود دارد به نظر میرسد با هم متضاد هستند. در حالیکه با هم تبانی ندارند بلکه تا اندازه زیادی به هم بستگی دارند عدهای معتقدند که باید به کودکان ازادی کامل داد تا هر عملی را که میخواهند انجام دهند. عده دیگر اظهار میدارند که باید در تعلیم و تربیت انضباط را کاملا رعایت کرد. باید گفت این دو مفهوم به هم وابستهاند، یعنی اینکه انضباط برای آزادی حقیقی و ازادی حقیقی برای انضباط ضرورت کامل دارد. برای مثال هر گاه کودک بخواهد از درخت بالا رود و شما او را به سختی منع کنید، علیه دستور شما علم طغیان خواهد افراشت و به محض اینکه شما به او پشت کردید از اجرای دستور شما سرباز خواهد زد. بدین طریق مشاهده میشود که آزادی و انضباط شدید هر دو دارای عواقب خطرناکی است اما هر گاه بالا رفتن از درخت را به کودک تعلیم دهید، بدین محض که به او بیاموزید استحکام هر شاخه را قبل از تکیه کردن بر آن آزمایش کند و برای موارد لغزندن احتمالی و تکیهگاه احتیاطی را همواره در نظر بگیرد آنگاه میتوانید برای بالارفتن از درخت از هر حیث به وی آزادی بدهید و سخت مراقب باشید تا از درخت نیفتد و آسیب به او نرسد.به آینده کودکان امیدوار باشیم:<بسیاری از ما به غلط بر این باوریم که اگر مرتکب اشتباهی در مورد فرزندمان در زمان کودکی او شدیم، تاثیر آن در تمام زندگی او خواهد ماند. اشتباهات اولیه والدین قابل برگشت نیستند ولی کودکان انعطافپذیر و سازشکار هستند رشد آنها جریانی مداوم است و شخصیت کودک پیوسته و در حال خودشکوفایی است در آینده بسیاری از خصوصیات اخلاقی کودک که مشکل آفرین بوده میتواند در جوانی تبدیل به خصوصیاتی سازنده شود. بسیاری از کودکان ناسازگار دارای قدرت خلاقیت و تخیل غیرعادی هستند و این به دلیل قدرت درک و آزادگی در این گونه کودکان است، الینور روز ولت که کناره جو و خجالتی بود هرگز خانوادهاش او را درک نکردند. آلبرت انیشتن نیز کناره جو و خجالتی بود دیر شروع به صحبت کرد و هیچ دوستی نداشت رفتاری عجیب داشت و برای معلمین خود ایجاد مشکل میکرد. والدینش او را غیرعادی میدانستند. خانواده توماس ادیسون او را غیرعادی میخواندند و مادرش او را به خاطر وجود مشکلات از مدرسه درآورد. پابلو پیکاسو کودکی بسیار لجباز و یک دهنده بود و فقط روی نقاشی تاکید میکرد.البته همه کودکان ناسازگار سرنوشتی یکسان ندارند ولی هر کدام از آنها لیاقت داشتن موقعیتهایی را برای نشان دادن استعدادهای ذاتی خود دارند